نیاز به مابعدالطبیعه
مترجم: محمدجواد رضایی
بسیاری از امور هستند که آدمی میتواند از آنها صرف نظر کند، حتی اموری هستد که نادانها تمام عمر خود را صرف تحصیل آن میکنند؛ برای مثال آدمی میتواند از ثروت چشم پوشد، بی آن که سعادتش کمتر از سعادت اغنیا شود و میتواند از شأن و مقام و حیثیت اجتماعی و یا قدرت مافوق دیگران، دل برکند بی آن که سعادتش نقصان پذیرد و قطعاً انسانیتش هم آسیبی نمیبیند. چه بسا، بدون اینها انسانتر و مهربانتر از موجودی باشد که طبیعت (1) یا خداوند منظور داشته است و تفاوت نمیکند در بدایت امر به آنها چه مرتبهای از وجود بخشیده است. در واقع، اموری از قبیل ثروت، قدرت و شهرت که این همه مأمول کج اندیشان است، به گاه حادثه معلوم میشود که سعی بی حاصلی برای معنا دادن به حیات باطلی بیش نبوده است. آنان بیهوده میپندارند که گردآوری حریصانهی طلا و یا معادلهای جدید آن، مایهی حفظ و حتی فزونی ارزش انسان است. با فقدان آن پیگیری چنین اموری اغلب به صورت نوعی واکنش در برابر نیاز برای انجام دادن هر کاری در میآید. افراد معدودی میتوانند ساکت بنشینند تا چه رسد به این که ساکت بنشینند و فکر کنند و اکثر مردم هنگامی که در معرض تهدید بیکاری اجباری قرار میگیرند در صدد برمیآیند که به جاهای دور دست بروند، کالایی بخرند، از سرزمینهای دور عکسهایی بردارند و خلاصه کاری انجام دهند. همین رفت و آمدها مدتی آنها را سرگرم میسازد و به همان اندازه عمر آنها را سپری میکند و با ارائهی نوعی تنوع و طراوت به اندامهای حسی
شان (2)، ذهنشان را از آن اشیا منصرف میکند. همان طور که از قدیم گفتهاند، شاید آدمیان حیوانات عاقلی باشند، لکن اگر چنین باشد، معنای آن صرفاً این است که آنها به طور بی مانندی دارای استعداد تعقل (3)، تأمّل (4) و تفکر (5) هستند، نه این که بیشتر عمر خویش را به این امور میپردازند. ما هنوز با بقیهی جانداران در نیازها و آرزوهای همیشگی که همواره ما را به حرکت وامی دارد شریک هستیم. این سخن ارسطو که زندگی جنبش و حرکت است دربارهی زندگی ما انسانهاست. این همان وجهاشتراکی است که ما با دیگر حیوانات داریم و از اوصاف مبهمی (6) نیست که ما را از آنها متمایز میسازد. ارسطو خدایان را نیز در تعقل، تفکر و تأمل سهیم دانسته است. او برای تبیین عقل ابتدا به عامه مردم نظر نکرده، بلکه به طور شایان توجهی به آن عده از افراد نادری که دارای عشق فطری به فلسفه و مابعدالطبیعهاند، نظر کرده است لذا او سعادت آنها را با سعادت خدایان مقایسه کرده است.
عشق و طبیعت
لیکن اموری هست که دست کم بدون تحمّل رنجی جانکاه و پذیرش نقصانی در طبع خویش، نمیتوان از آنها صرف نظر کرد. از آن جمله میتوان عشق و جلب رضایت دست کم چند تن از همنوعان را برشمرد. در صورت فقدان این دو، آدمی صورت ظاهر (7) آنها را در قالب محبتی دروغین، حرمتی ریایی، احترامی ترس آگین و گاهی بیم و هراس، جست و جو میکند. شگفتآور است که این امور ساختگی (8) معمولاً کارگر میافتد، حتی به نظر میرسد که به حیات انسانها معنا (9) میبخشد. در عین حال، ما شاهد وقوع این حوادث در هر گوشه و کناری هستیم. البته این امر مبین ارزش خود این امور ساختگی نیست، بلکه بیانگر عمق نیازی است که آدمی با تشبث به چنین اموری بیهوده میکوشد تا آن نیاز را برآورد.نیاز دیگری که بدون تحمل خسارتی عظیم نمیتوان آن را برنیاورد و یا نادیده گرفت- و حکما همواره بدان آگاه بودهاند- عشق به طبیعت و توجه به جایگاه ما در درون آن است. بدون اینها ماشینهایی خواهیم بود که تا وصول به آن فرجام آرام بخش (10) ؛ یعنی آن هنگام که مرگ آرامشی را که هرگز نتوانستهایم به دست آوریم، بر ما نثار کند، روزها و ساعات عمر خویش را ذرّه ذرّه میفرساییم. کودکان به سادگی خود را موجودی ممتاز و کانون اصلی واقعیتی میدانند که کل طبیعت بر محور آن میچرخد و هر چیزی در خدمت خواستههای آنان است. آن کسی که به طبیعت عشق میورزد از این تصور حقیری که از خود دارد فراتر میرود و از اتحاد (11) خویش با کل جهان ازلی و ابدی آگاه میشود. این امر مشکلی را که بسیاری از افراد در فهم عمیق مابعدالطبیعه دچار آناند، تا حدودی توضیح میدهد. این بدان معنا نیست که فهم مابعدالطبیعه دشوار است، بلکه بدین معناست که از دیدگاه غلطی بدان توجه میشود؛ از دیدگاهی کودکانه (12)، از دیدگاه کسی که خود را همواره در وسط صحنه میبیند و همهی اشیای دیگر را فاقد روح (13) و روان (14) میپندارد. با این قالب ذهنی نمیتوان افلاطون، بودا و یا اسپینوزا را به خوبی فهم کرد.
مابعدالطبیعه و حکمت
شگفتا که یکی دیگر از آن نیازها، نیاز به خود مابعدالطبیعه است. ما نمیتوانیم بدون آن، همچون موجودی کاملاً عاقل زندگی کنیم. این بدان معنا نیست که مابعدالطبیعه پاداشهای معمولیی را وعده میدهد که شناخت علمی (15) جهان خسیسانه از آن مضایقه میکند. مابعدالطبیعه اختیار (16)، خدا، جاودانگی (17) و اموری از این قبیل را وعده نمیدهد. نه امیدی معقول میدهد و نه ما را بر این امور واقف میسازد. در واقع، مابعدالطبیعه معرفت هیچ چیز را وعده نمیدهد (18). اگر معرفت همان است که شما در طلب آنید، سپاس گزار علوم تجربی (19) باشید، چه هرگز آن را در مابعدالطبیعه نخواهید یافت.پس پاداش مابعدالطبیعه چیست؟ مابعدالطبیعه چه چیزی را به ما میدهد که فقط در توان اوست؟ آن چیست که این جهان بیکران نمیتواند حتی به غنیترین و قویترین شخص عطا کند و ظاهراً از اینها بیش از فقرا و ضعفا مضایقه میکند؟ پاداش مابعدالطبیعه حکمت (20) است، نه حکمت بیکران (21)، نه حقیقت شکست ناپذیری که باید آن را برای خدایان گذاشت و نه فهمی عظیم از جهان هستی یا انسان، بلکه فقط همان حکمت پاداش مابعدالطبیعه است و آن به همان اندازه که نادر است، ارزشمند است.
در این صورت، چه چیز مابعدالطبیعه خوب است؟ اگر حکمت آمال قلبی ما را از قبیل اشتیاق به آزادی، پرستش خدایان و بهره مندی از زندگی، دست کم اندکی بیشتر از آن چه طبیعت مادی وعده میدهد، برآورده نمیسازد پس ارزش آن در چیست؟ اصلاً چه چیزی آن را شایان طلب میسازد؟ اگر مسئله را از نظر سلبی ملاحظه کنیم میگوییم که اولین پاداش چنین حکمتی این است که آدمی را از چنگال بدیلهای بی شماری (22) میرهاند که پیوسته اختراع میشوند و ساده لوحان را به خود مشغول میدارند و در این امر نیز قرین توفیق هستند، چه هرگز با کمبود مشتری مواجه نمیشوند. مابعدالطبیعه ما را از دست این گوهرهای بدلی و اشیای جذاب و درخشنده، وعدهها و عقاید و باورهای تعصب آمیز [مسیحی] که همچون سنگریزه بی ارزشند، نجات میبخشد. آدمهای نادان، به دلیل این که حرص و رقابت بر محصولات ذهنشان تأثیر میگذارد، در حقیرترین خواستها، به هر امر ظاهراً موجهی که بر آمدن آمالشان را وعده میدهد متشبث میشوند و به این موضوع اهمیت نمیدهند که این امور ممکن است احمقانه، نادرست و حتی مخرب باشد. افراد بسیاری در پاسخ به نیاز عمیقشان به کسب محبوبیت، به صرف شنیدن سخنی، مثلاً عیسی شما را دوست دارد، در خویشتن احساس دگرگونی کردهاند، سخن ارزانی که مبلغان مسیحی جاه طلب ریاکارانه حوالهی آنها نمودهاند. اعتقادی فوری که معلول چنین سخنان خوشایندی است، به غلط نشانهی صدق کامل آن سخنان تلقی میشود، در حالی که این امر حقیقتاً مشعر بر چیزی جز نیازی نیست که به گونهای، به هر وسیلهی ممکن، باید برآورده شود. همچنین، بسیاری از افراد میتوانند ترس و یقین قطعی از هلاکت قهری (23) خویش را هر جور که بخواهند از خود دور سازند. آنها برای نیل به این آرامش (24) به چیزی بیش از یادآوری و عدهای که در متون معتبر و قدیمی یا کتابی مقدس آمده است و یا حتی خطابهی سادهای که واعظ زیرک و ماهری آن را القا کرده است، احتیاج ندارند. مذهب در این جهت با تأویل نادرست هر چیزی و با زیر و رو کردن جهان، همچون مابعدالطبیعهی کم ارزشی است که خدمتی به فقیران نمیکند، بلکه در خدمت مستضعفان روحی و بی خردانی است که خود را با شعلهی شکوه دنیوی گرم میکنند. چنین دینی که سخن بی معنا را جایگزین اندیشه میکند، دین حکیمان و دین کسانی نیست که نخست خدا و طبیعت را دوست دارند، سپس به عنوان بازتاب این دوستی به خود مهر میورزند.
در جایی که دین هیچ گونه پیشرفتی نمیتواند بکند؛ یعنی در ذهن شکاکان (25)، در مواردی خیالپردازی (26) میتواند به نوعی همان نیاز را برآورد. از این رو، بسیاری از اشخاص زندگی خود را در برج عاج و خیالات خامی سپری میکنند که در آن هر پاسخی به هر پرسش مابعدالطبیعی بسیاری از خانههای مجلل آن را زینت میبخشد. هر چیزی آفریدهی مغزشان و یا بدتر از آن آفریدهی نیازهایشان است. این یک خیال واهی است، زیرا جز خیال بیهوده (27) چیزی آفریده نشده است. چنین خیالاتی مابعدالطبیعه نیست، بلکه بدیل (28) آن است. آنها همچنین توضیح میدهند که چگونه با در کار آمدن جانشین برای مابعدالطبیعه، میتوان بدون مابعدالطبیعه زندگی کرد و این خود اذعان (29) به وجود نیاز عمیق به مابعدالطبیعه است.
من چیستم؟ این جهان چیست و چرا چنین است؟ چرا همچون ماه سرد و خشک و بی مهر و بی معنا (30) نیست؟ چگونه چنین چیزی میتواند وجود داشته باشد؟ این مغز چیست که میاندیشد؟ و این میل (31) یا اراده (32) چیست و از چه ناشی میشود؟ آیا اراده آزاد است؟ آیا اراده هم با مرگ من میمیرد؟ آیا ممکن است اراده جاوید (33) باشد؟ مرگ چیست و آن چه هنوز معمای بزرگتری است این است که تولد چیست؟ یک آغاز است یا یک فرجام؟ و زندگی، آیا زندگی ماشین (34) است؟ آیا جهان هیچ جانشینی (35) عرضه نمیکند؟ و اگر جانشینی عرضه کند آیا حایز اهمیت است؟ دربارهی خدایان چه میتوان اندیشید، اگر اصولاً بتوان در این مورد اندیشه کرد؟ آیا اصلاً خدایی وجود دارد؟ یا طبیعت خود آفریدگار (36) خویش و نیز آفریدگار من است، هم گهواره است و هم گور، هم مقدس (37) است و هم دنیوی (38) و هم بهشت و هم جهنم؟
پاسخ این پرسشها معلوم نیست و هرگز هم معلوم نخواهد شد. برای دستیابی به پاسخ این پرسشها کاوش در مغز بشر، علوم، صفحات کتب فلسفه و مابعدالطبیعه بی فایده است. اما کسانی که دارای مغزند، از عامی گرفته تا عالم، خردسال و بزرگسال و خلاصه همهی کسانی که میتوانند جهان را با شگفتی بنگرند، همچنان در جست و جوی پاسخ این پرسشها خواهند بود. همیشه پاسخهای ساختگی (39) فراوان است. همواره افرادی داعیهی آگاهی از پاسخ این پرسشها را دارند و اظهار میکنند که این پاسخها را در برخی تجارب باطنی و متون دینی منتسب به منشأی الهی و یا در چیز مرموزی « یافتهاند». آنها آن پاسخها را پیدا نمیکنند و اصولاً به چیزی جز از بین رفتن نیازشان به پرسش و زوال ترسشان از آنچه میتواند پاسخ آن پرسشها باشد، دست نمییابند. به عبارت دیگر، آنها به آرامشی دست مییابند که زادهی نادانی است.
بنابراین، نیاز به مابعدالطبیعه دائمی است و هیچ کس آن را زایل نخواهد کرد. همیشه اکثر انسانها از مابعدالطبیعه پرهیز میکنند، زیرا نه راهش هموار و نه گنجی در پایان راهش مدفون است. در عوض دانشهای دیگر را ترجیح میدهند، زیرا آنها همه چیز را به رایگان تقدیم میکنند: خدایی برای پرستش که ما را بر دیگر مخلوقات برتری بخشیده و بقای فردی (40) همهی ما را تضمین میکند و دیگر، ارادهای که در آفریدن سرنوشت آزاد است.
انسانها همواره جانشینهایی برای مابعدالطبیعه برمیگزینند و به دلیل نیاز زوال ناپذیر به آن، هر چیزی را که هر قدر هم مزخرف و عبث باشد، به مثابهی جانشین میپذیرند. با این حال، فقط مابعدالطبیعه است که با این که آدمی را در اعماق جهالت نگه میدارد و کمترین ذرهای معرفت دربارهی اشیا به انسان نمیبخشد، (41) با وجود این، آن چیزی را که به تنهایی شایسته نگهداری است به انسان میدهد و آن عبارت از نفی هر آن چیزی است که آمال سراب گونه را به انسان بشارت میدهد، زیرا مابعدالطبیعه حکمت را وعده میدهد، حکمت گرچه گاهی از جهل جدا نمیشود، اما با این وصف، تابناکی اصیلش از آن خود اوست، نه عاریتی است و نه صرفاً بازتاب امیدهای روشن و خودخواهانهی ماست.
پینوشتها:
1- nature
2- Sense organs
3- reason
4- Contemplation
5- thought
6- elusive qualities
semblance 7-
8- counterfeits
9- significance
10- merciful end
11- identity
12- childhood mentality
13- spirit
14- soul
15- scientific knowledge
16- freedom
17- immortality
18- تعریف و تحدید درست هر چیزی و از جمله هر دانشی باید چنان باشد که همهی افراد آن را در برگیرد. این که ما تعریفی از فیزیک بدهیم که تمام تاریخ فیزیک خارج از تعریف ما قرار گیرد در واقع بدین معناست که فیزیک را تعریف نکردهایم، بلکه امر مباینی را تعریف کردهایم. ولی نام آن را علم فیزیک گذاشتهایم. هم چنین است در خصوص مابعدالطبیعه. مطابق نظر تیلور مسائلی از قبیل: خدا، اختیار، خلود نفس، مرگ، زندگی، اراده و... از مسائل مابعدالطبیعه نیستند و مابعدالطبیعه هرگز داعیهی شناخت آنها را ندارد. از طرفی میبینیم که حکیمان مابعدالطبیعی از قبیل: افلاطون، ارسطو، افلوطین، فارابی، ابن سینا، ملاصدرا، آگوستین، توماس آکوئینی، دکارت، اسپینوزا، لایب نیتس و... جملگی به عنوان مابعدالطبیعه در این گونه مباحث وارد شده و دلایل و براهینی بر اثبات مدّعای خویش اقامه کردهاند. حال، یا باید این حکیمان را حکیم مابعدالطبیعی و مابعدالطبیعهی آنها را مابعدالطبیعه ندانست و یا باید در صحت قول تیلور تردید کرد. البته این بدان معنا نیست که همهی حکیمان مابعدالطبیعی همهی مسائلی را به یک شیوه اثبات کرده باشند و در بین آنها موافق و مخالفی نباشد. مگر در علوم دیگر قضیه از این قرار است؟
آشنایی با تاریخ علم مشعر بر این واقعیت است که تاریخ علم، از یک طرف، تاریخ حدسها و فرضیههای پی در پی است و از طرف دیگر، ابطالها و نقضها است و انتظار علم صاف و بی غش داشتن که مطابق با واقع باشد و هیچ گونه تغییر و تبدیلی در آن روا نباشد، توقع باطلی است که محصول ذهن سادهاندیشان است. بنابراین، این سخن که مسائلی از قبیل اثبات وجود خدا و اختیار و... به دلیل این که محل مناقشات واقع شده و یا به دلیل این که قابل اثبات نیست و یا به هر دلیل دیگری، از مسائل مابعدالطبیعه به حساب نمیآید و متعلق کنکاشهای مابعدالطبیعی واقع نمیشود، قول باطلی است. البته میتوان به هر دلیلی مابعدالطبیعه را عقیم دانست، همانطور که کانت معتقد بود و یا مطابق نظر تحصلگرایان جدید آن را مجموعهای از گزارههای بی معنا دانست، (که البته در جای خود میتوان با آنها بحث کرد)، اما نمیتوان مابعدالطبیعه را چنان تعریف کرد که همهی نظامهای مهم مابعدالطبیعی بیرون از تعریف بماند.
نکتهی دیگر آن که مطابق نظر تیلور در مابعدالطبیعه وجود خدا، خلود نفس، اختیار و... قابل اثبات نیست، همان طور که قابل ابطال هم نیست، لذا حکیم مابعدالطبیعی، به شرط پیروی از احکام مابعدالطبیعه، باید در این امور توقف کند، اما همان طور که در پیش گفتار ملاحظه کردیم ایشان دلایلی را که در بخش مربوط به خداوند بر اثبات وجود خدا اقامه کرده است قانع کننده میداند و این تناقضی صریح است.
19- empirical science
20- wisdom
21- boundless wisdom
22- numberless substitutes
23- inevitable destruction
24- comfort
25- Skeptics
26- ideology
27- illusion
28- substitute
29- testimony
30- Meaningless
31- craving
32- will
33- Everlasting
34- clock work
35- alternative
36- creator
37- holy
38- mundane
39- contrived
40- individual immortality
41- تیلور در مقام تعریف و تبیین مابعدالطبیعه، در حقیقت، هیچ نکتهی مبهمی را توضیح نمیدهد و تازه بر ابهام آن میافزاید. در بیان وی معلوم نیست که آیا مابعدالطبیعه از اقسام معرفت و دانش است یا نه؟ اگر شق نخست را برگزینیم، وی دچار تناقض گویی خواهد شد، زیرا در آن صورت، باید بگوییم که مابعدالطبیعه معرفتی است که «در واقع، معرفت هیچ چیز را وعده نمیدهد» و «آدمی را در اعماق جهالت نگه میدارد و کمترین ذرّهای معرفت دربارهی اشیا به انسان نمیبخشد...». البته چنین تناقضگویی از استاد مابعدالطبیعه نابخشودنی است و اگر شق دوم را برگزینیم و مابعدالطبیعه را از اقسام معرفت ندانیم، در آن صورت، بحث از صدق و کذب آن بی مورد است و لذا چه جای آن است که کسی را به دلیل تمسک به یکی دیگر از بدیلهای مابعدالطبیعه مورد شماتت قرار دهیم زیرا طبق این فرض مابعدالطبیعه و نیز امور دیگری که به زعم نویسنده بدیلهای بی ارزشی برای مابعدالطبیعهاند، جملگی پندارهایی ساختگی و بی اساس هستند و ناظر به هیچ گونه واقعیتی نیستند. در این صورت، قاعدتاً باید به کارآیی و سودمندی این پندارها که نقش ابزاری دارند توجه کرد و چون مقصود ما برآوردن نیازهاست، هر کدام که بهتر و راحتتر نیازها را برآورده میکنند کارآتر و مفیدترند و در این صورت، ظاهراً باید برخلاف نظر تیلور آن بدیلهای بی ارزش را چون «به انسان آرامش میبخشند» ارزشمندتر و مفیدتر دانست!
تیلور، ریچارد؛ (1379)، مابعدالطبیعه، ترجمهی محمد جواد رضائی، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}